۱۳۸۸ اسفند ۱۰, دوشنبه

حکایت امام و پیرمرد در وضوخانه

امام(ع) در خاطرات خود نقل می کنند که روزی در کودکی به همراه یکی از یاران خود (که او هم کودک بود ) برای گرفتن وضو به وضوخانه مچٌد مراجعه کردند و حین گرفتن وضو متوجه شدند که پیرمردی در آنجا به اشتباه وضو می گیرد و ترتیب دست چپ و راست را رعایت نمی کند و برای مسح کشیدن دستش زیادی آب دارد و ... . پس امام (ع) برای دادن تذکر لسانی (وظیفه همگانی) نزد پیرمرد رفت و ماجرا را شرح داد . پیرمرد در جواب گفت من یک پیرمرد بی سواد هستم  و سمت چپ و راستم را نمی شناسم . حالا چه فرقی می کند که اول چپ یا اول راست و بعد از اینکه متوجه سن پایین حضرت امام(ع) شد یک کشیده در گوش او خواباند و گفت " گم شو بچه " . امام (ع) با آن سن کم (تقریبا دو سال ) خشم خود را کنترل کرده و فکری به سر ایشان زد . ایشان و یارش شروع به وضو گرفتن به طرز صحیح کردند و از پیرمرد خواستند تا بگوید کدامیک بهتر وضو می گیرد . پیرمرد بی سواد با دیدن این صحنه اشکی در چشمم حلقه زد ، این دو کودک را در آغوش گرفت و گفت شما هر دو برنده شدید حالا برویم جایزه بهتان شوکولات بدهم . امام(ع) که از قصد شوم آن مردک اطلاع یافته بود به زحمت خود را از آغوش آن مرد رهانید و از مهلکه گریخت و تا هنگام بزرگسالی از والدین خود زیاد دور نشد

نتیجه می گیریم در مکان هایی مثل وضوخانه زیادی به پیرمردها نزدیک و با آنها دمخور نشویم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر